مادرانهمادرانه، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

مادرانه

17

تولد هوراد - 2 فروردین 91 - تهران سه شنبه 1 فروردین آخرین روز دو نفره ی من و همسری بود.صبح زود طبق معمول همیشه بیدار شدم و شروع کردم به چیدن سفره هفت سین.اولین سالی بود که من و همسری موقع تحویل سال تنها با هم بودیم.تنها لباسهایی که اندازم میشد رو پوشیدم و لباسهای همسری رو هم اماده کردم و بیدارش کردم .همسری هنوز دلش میخواست بخوابه ولی من دلم نمیخواست موقع تحویل سال خواب باشه. ساعت 8 و 44 دقیقه و 27 ثانیه سال تحویل شد و کلی عکسهای قشنگ از آخرین روز دو نفره گرفتیم .اونقدر مشغول  بودیم که حتی یادمون رفت با خانواده هامون تماس بگیریم و سال نو رو تبریک بگیم و مامانم زنگ زد بهم و اون بهم سال نو رو تبریک گفت و البته منم کمی شرمنده شدم که...
21 خرداد 1392

18

تولد مهرسا  - 29 فروردین 92 - رشت   خاطره زایمان و روزهای اول زندگی دخترم یادگار برای تو عزیز تر از جانم :   خیلی دلم می خواست طبیعی زایمان کنم .دوره های کلاس بارداری رو گذرونه بودم کلی هم اطلاعات جمع کرده بودم اما نشد هفته آخر بارداریم بود که دکترم گفت اجازه زایمان طبیعی رو نمیده به علت بزرگ بودن جنین. هم خوشحال بوم که یه نینیه تپل دارم هم ناراحت از اینکه نمیتونم مادرشدن رو به شکل طبیعی تجربه کنم دکترم گفت از روز 26 فروردین تا 29 فروردین یک روز رو برای سزارین انتخاب کنم منم بعد از مشورت با همسری روز 29 فرورین رو انتخاب کردم هم به خاطر اینکه تا جاییکه راه داره دخترم رو تو دلم نگه دارم هم به خاطر تاری...
20 خرداد 1392

16

تولد ایلیا - 4 شهریور 1390 - تهران این خاطره کمی دردناکه! مامان ایلیا خاطره ی خوبی از روزهای بارداری و زایمانش نداره! در صورت تمایل مطالعه کنید. میخوام یکمی برگردم به خاطرات بارداری وقتی حس کردم حامله ام رفتم یه بی بی چک خریدم و با عجله امدم خونه و ازمایش کردم اره درسته حامله ام نشستم جلوی در دسنشویی و گریه کردم  وقتی به بابا گفتم شوکه شده بود و نمیدونست چی باید بگه  بعد از بابا اولین نفری که بهش گفتم مامانم بود خیلی خوشحال شد حرفی نزد اما چشمای عسلیش یه برق خوشگلی پیدا کرد  کم کم وقتی از سر کار بر میگشتم همین که میرسیدم خونه حالم بد میشد و گلاب به روت بالا میاوردم  تمام دل و روده هام درد میگرفت...
2 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد